خستگی شب گذشته بدنم را خسته کرده بود ،به خواب عمیقی فرو رفته بودم که ناگهان از خواب
پریدم چشمامو به زور باز کردم صدای زنگ گوشیم امان نمیداد تا دوباره سرم را روی بالیشت
بزارم،از تخت آومدم پایین و آهسته آهسته به سمت گوشی قدم بر میداشتم خواستم خاموشش کنم
و دوباره به رخت خواب برگردم اما،چشمم به تماس گیرنده افتاد مخاطب خاص جواب دادم:
سلام عزیز خوبی؟
سلام نه اصلا
یک لحظه گوشی دستت باشه عزیز
باشه فقط سریع
سریع دوان دوان به سمت آشپزخانه رفتم صورتمم را آب زدم و هوشیار شدم و دوباره
دوان دوان به سمت اتاقم رفتم و گوشی رو برداشتم
الو؟
گوشی دستمه
خب چرا حالت خوب نیست منکه نصف عمر شدم؟
نمی شه پشت تلفن بهت بگم باید ببینمت
یعنی چی نمی شه پشت تلفن بهت بگم خب بگو چی شده؟!!
ساعت 9 تو پارک لاله همون پاتوق همیشگی منتظرتم
بوق..... بوق .....بوق
عــــه لعنتی قطع کرد، ساعت گوشی رو نگاه کردم ساعت 8 بود یعنی یک ساعت فقط فرصت
داشتم تا آماده شم و برم سرقرار پارک لاله زیاد دور نبود از خانه مان پاتوق همیشگی من
و شیدا پارک لاله بود که انور پارک لاله یک کافی شاپ سنتی بود که بیشتر قرارهایمان اونجا
بود سریع یک تیشرت سفید با یک شلوارلی رنگ آبی پوشیدم واااای نه موهام چقدر پریشون
بود سریع رفتم جلوی آیینه موهامو سشوار کردم خب حالا آماده شده بودم یک نگاه به ساعت
کردم ساعت 8:55 دقیقه بود یعنی 5 دقیقه دیگه فرصت داشتم تا خودمو برسونم به سر قرار
سریع رفتم ماشینو روشن کردم و مش رجب و که سرایدار خونمون بود و گفتم در پارکینگو باز
کنه و بعد ببنده به محض باز شدن در سریع خارج شدم فقط دودقیقه دیگه وقت داشتم ولی تا
اونجا 10 دقیقه ای وقت بود وقتی رسیدم جای پارک برای ماشین نبود مجبور شدم دور بزنم
برم کوچه پشتی کافی شاپ پارک کنم سریع ماشینو پارک کردم و دوان دوان به سمت پارک رفتم
از دور شیدا رو دیدم شیدا رو صندلی نشسته بود و سرش به سمت پایین بود و همش پای
راستشرو به زمین می کوبید رفتم سمتش صداش زدم شیداااااااااا؟ نگاهش را از زمین
برداشت و بلند شد
گفت معلومه کجایی؟ 30 دقیقه منو اینجا معطل گذاشتی
به ساعتم نگاه کردم دیدم 9:30 دقیقه هست
رفتم پیشش گفتم ببخشید جای پارک نبود طول کشید
گفت اشکال نداره حالا
سرشو باز پایین انداخت با دستم سرش را بالا گرفتم دیدم هاله ای از ناراحتی تو صورتش موج
میزنه تا حالا شیدا رو اینجوری ندیده بودم دست و پاش میلرزید حالا دیگه نگرانیم بیشتر شد
گفتم شیدا چی شده؟
گفت اینجا نمی شه بریم کافی شاپ؟
گفتم باشه تو فقط بگوچی شده هر جا بخوای میریم
رفتیم سمت کافی شاپ ساعت 10 صبح بود و تازه باز شده بود کافی شاپ کافه خلوت بود
نشستیم سر یکی از میزهای آخر کافی شاپ من و شیدا عادت داشتیم همیشه قهوه رو با شکر
بخوریم ولی ایندفعه شیدا با صدایی پر از غم گفت 1 قهوه تلخ لطفا..... دیگه داشتم از خود
بی خود می شدم شیدا گفت تو چیزی نمی خوری؟گفتم برای منم تلخ بیارین
شیدا؟
صداش لرزید
بله
بله؟ هه جانم همیشگی کجا رفت؟اصلا بگذریم چرا گفتی بیام اینجا اول صبحی این همه
هم ناراحتی الان..... د بگو دل تو دلم نیست
می خوام بهت یک چیزی بگم
خب بگو جانم می شنوم
سامان؟؟؟
جانم بگو دیگه
باید جدا شیم
چی؟ جداشیم؟می فهمی چی می گی؟
آره می فهمم ما به درد هم نمی خوریم
هه اینو بعد 4 سال فهمیدی؟چرا همون اول به این نتیجه نرسیدی؟
دیگه صدام بلند شده بود و کل فضای کافی شاپ رو پر کرده بود خدمت کارهای کافی شاپ
همشون نگام می کردن اینقدر عصبانی بودم که ترسیدن بهم چیزی بگن
سامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آروم باش یه لحظه داااااااااااااااد نزن سرم،من سرم درد می کنه
به درک درد می کنه وای حالم اصلا خوب نیست فکر می کنم هنوز تو خواب صبحم
خدمه با دو فنجان قهوه تلخ که تو دستانش بود با ترس و واهمه نزدیک میزمان شد
آقاااا؟؟ سفارشتونو آوردم
اینقدر عصبانی بودم که نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم سینی رو از دست
خدمت کارگرفتم وپرتش کردم به سمت میز شیدا ، شیدا تا حالا منو اینقدر عصبانی ندیده بود
چیکار می کنی دیوووونه سامان آروم باش
در همین حال که می خواستم برم سمت شیدا که زیر سیلی بگیرمش اینقدر بزنمش که بمیره منی
که زورمبه مورچه نمی رسید حالا می خواستم قاتل عزیزترین کسم بشم در یک لحظه خدمه ای
که برایمان قهوهآورد بود دستمو گرفت اصلا نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم هولش دادم و افتاد
و سرش به میز خورد وافتاد روی کف زمین کافی شاپ داشت خون میومد از سرش یک لحظه
به خودم اومدم که چیکار کردم
شیدا گفت:دیووونه چیکار کردی؟؟؟
سریع قبل اینکه بقیه خدمه برسن از کافه زدم بیرون و شیدا هنوز تو کافه بود سریع رفتم کوچه
پشتیکافه جایی که ماشینمو پارک کردم روشن کردم و سریع راه افتادم هاچ و واچ تو
خیابون ها داشتم با حداقل سرعتم میرفتم به چهار راه رسیدم
چراغ سبز شد
حالا من یک آدم شکست خورده و نیمه قاتل بودم چون اینقدر ترسیده بودم نگاش نکردم ببینم
هنوز زندست یا نه تو فکر و خیال بودم که پسرکی بهم نزدیک شد
عمو؟؟؟؟عمو؟؟؟ عمو؟؟؟
شیشه رو دادم پایین
چیه؟
چسب زخم می خری عمو؟تو رو خدا یکی بخر .....فقط یکی
هه عموجون من همه چسب زخماتم بخرم نه زخمهای من خوب می شه نه زخم های تو
پسرک خیره شده بود بهم و به حرفام داشت فکر می کرد
داخل داشت بورد و نگاه کردم دیدم کنار کارت ملیم یک تراول 50 تومانی هست به پسرک
دادم گفتم بیا عمو
عمو اینکه خیلیه
می دونم باشه برای خودت شیشه رو بستم و راه افتادم
عمو چسب زخم هاتو حداقل می گرفتی
دوباره تو فکر فرو رفتم چرا شیدا یک دفعگی اینجوری شد؟اگه شیدا رو گرفته باشن حتما
آدرس خونه ما رو هم لو داده پس خونه امن نیست به اولین عابر بانک شهر که رسیدم
ماشینو زدم بغل سیم گوشیمو در آوردم و انداختم بیرون که ردیابی نشم که اگه شیدا گیر
افتاده بود وشماره رو داده باشه به پلیس نتونن منو ردیابی کنن،بعد رفتم سمت عابر بانک
مقداری پول برداشتم دورو برمو نگاه کردم دیدم یک امور مشترکین نزدیک عابر بانکه سریع
رفتم از ماشین کارت ملی رو از تو داشت بورد ورداشتم ورفتم یک سیم کارت خریداری کردم
بعدش اومدم داخل ماشین نشستم و شماره شیدا رو گرفتم زنگ زدم برداشت
گفت بله؟
تا گفتم شیدا؟؟ فهمید منم قطع کرد ،بار دوم ردی داد
دفعه سوم گرفتم :شماره موردنظر خاموش می باشد
وای دنیا رو سرم خراب شد ماشینو روشن کردم رفتم زیر یک سایه تو یک کوچه ای پارک کردم
صندلی رو دادم عقب و توفکر فرو رفتم ولی نفهیمدم کی خوابم برد زمانی که بیدار شدم دیدم
ساعت 9 شبه دوباره شماره شیدا رو گرفتم ایندفعه بوق خورد بعد سه بار بوق خوردن
بــــــرداشت
چیه
گرفتنت؟
هــه نــه
اون پسر خدمتکاره چی شد؟
بعد اینکه از کافه زدی بیرون همه پرسنل کافه اومده بودن بالا سر اون خدمه منم دیدم
همه محو اونن منم سریع زدم بیرون بعد تو ماشینم نشستم که یکم فاصله داشت از کافه بعد
منتظر بودم اوژانس اومد و پسرو رو با برانکارت هدایت کردن داخل آمبولانس بعد اینکه
آمبولانسحرکت کرد رفتم دنبالش بعد 5 دقیقه تو خیابون ها چرخ زدن رسیدیم
بیمارستان بعد اینکه بردنشداخل بیمارستان ،دوساعتی داخل ماشین منتظر بودم بعد
تصمیم گرفتم برم داخل بیمارستان بعد رفتمگفتم بیماری که دوساعت پیش آوردن یک
خدمه بود حالشم خیلی وخیم بود می شه بگین کدوم اتاقه؟پرستار که ترس و اضطراب
و تو چشمام دید شک کرد گفت شما چه نسبتی باهاش دارید؟ با خودم گفتم
چی بگم که بعد دردسر نشه گفتم از پرسنل همون کافی شاپم اومدم ببینم حالشون
چطوره گفت دکترشون
اونجاست بردنش آی سیو می خوای برو باهاشون صحبت کن رفتم سمت دکتر گفتم
وضعیت بیمار چطوره؟ گفت
چی گفت شیدا؟؟؟؟
گفت به خیر گذشت حالش خوبه
وای خدایا شکرت شیدا می شه دلیل اینکه می خوای ازم جداشی رو بگی؟؟؟
بوق.....بوق......بوق.......
عه لعنتی دوباره گرفتمش گوشیشو خاموش کرد
منتظر ادامه ی داستان باشید ببخشید اگه اشکالاتی داره چون اولین بار داستان دارم می نویسم.
و می خواستم خودمو تو زمینه داستان نویسی محک بزنم لطفا نظر فراموش نشه
این داستان واقعی نیست و حاصل فکر و تصورات خیالی منه
نــویــسـنــده : ســـامـــان
نظرات شما عزیزان:

وبلاگ عالی و مطالب آموزنده و مفید بود .
همیار رایانه پاسخگوی تلفنی سوالات ومشکلات رایانه وموبایل
شماره تماس 9099071728
www.hamyarrayaneh.ir سایت:
تلگرام : https://t.me/HamyarRayaneh
اینستاگرام :
https://instagram.com/_u/hamyarrayaneh
پاسخ:با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست عزیز از خدمات شما جا داره از همین جا تشکر کنم بخاطر ارائه خدمات به کسانی که در حوزه مجازی فعالیت دارند.ممنونم نظر لطفتونه براتون آرزوی موفقیت و پیشرفت روز افزون دارم
راجب داستانتون خاستم نظر بدم
شروع داستان فوق الاده بود ....
در واقع شرو کاملا حرفه ای داشت
برخلاف پایانش
درسته که در نویسندگی از پایان باز استفاده کنیم اما
پاین داستان بی مفهوم بود ...
شما از فن توصیف در نویسندگی به شیوه خیلی هوشمندانه استفاده کردید و این باعث کشش مخاطب برای ادامه دادن به داستانه ..هرچند ی جاهایی خیلی ریز میشدین ک باعث فرار مخاطب میشد اما در کل
خیلی زیبا و دقیق توصیفات به جا داشتین
نوع نوشتتون ابتدا دانای کل بود و بعد به سوم شخص تبدیل شد شیوه جالبی بود
برای اولین متن نویسندگی شما میتونم بگم فوق الاده بود کاملا حرفه ای
تبریک
پاسخ:سلام،مرسی از کارشناسی دقیقتون و ممنونم از وقت گذاشتنتون،آره آخرش یکم بی مفهموم بود چون این داستان ادامه داره از تکنیک بی مفهمومی استفاده کردم که مخاطب متوجه نشده باشه چی شده آخرش تا منتظر ادامه ی داستان باشه خیلی خوشحال شدم از این نوع کارشناسی دقیق و مرسی بابت بازدیدتون براتون بهترینها رو آرزومندم پایدار و سر بلند باشید
برچسبها: